بسم الله الرحمن الرحیم

انتفاع؛

انتفاع عام:

انتفاع خاص:

انتفاع بردن از امام حی(عج):

4ـ قالَ(ص) لِعَلی(ع): أنَا رَسُولُ اللّهِ الْمُبَلِّغُ عَنْهُ، وَ أنْتَ وَجْهُ اللّهِ وَ الْمُؤْتَمُّ بِهِ، فَلا نَظیر لی إلاّ أنْتَ، وَ لا مِثْلَ لَکَ إلاّ أنَا.(4) رسول خدا(ص) به امام علی(ع) فرمودند: من رسول خدا هستم، که از طرف او تبلیغ و هدایت می نمایم؛ و تو وجه اللّه می باشی، که امام و مقتدای(بندگان خدا) خواهی بود، پس نظیری برای من وجود ندارد مگر تو؛ و همانند تو نیست مگر من.
از مطالعه وخواندن حدیث ذکر شده ما انتفاع از آثار میبریم در صورت عمل نمودن به آن یعنی معرفت پیدا کردن به حضرت رسول الله(ص) و جایگاه ایشان و امیرالمؤمنین (ع)وجایگاه ایشان .
انتفاع بردن از آثار یعنی بهرمند شدن از آن احادیثی که از کتب معتبر ومنابع مطمئن باشد که اهل بیت(ع) فرموده اند.
کسی که حدیثی را بخواند به آن علم پیدا میکند وکسی که به آن حدیث عمل نماید از آن حدیث نفع میبرد یعنی از اهل بیت (ع) انتفاع برده است که این هم اذن خداوند و تأیید اهل بیت (ع) لازمه اش میباشد که انشاءالله در مقولة خود به آن خواهیم پرداخت که در کل به آن انتفاع عام گفته میشود یعنی همه میتوانند از آن بهرمند شوند.
به عنوان مثال : خواندن نماز راما از اهل بیت(ع) آموختیم این آموختن را زمانی که ما عمل نماییم یعنی اطاعت از آثار نموده ایم وقتی اطاعت از آثار باشد یعنی فرمودهایی که ما را به آن امر نموده اند اطاعت نموده ایم پس از اهل بیت (ع) نفع برده ایم یعنی به ما نفع رسانده اند که به این  انتفاع عام گفته میشود.
این مطلب را برای آشنایی بیشتر با انتفاع خدمت دوستان عرض نمودیم.
صلواتی بر محمد و آل مطهرشان بفرستیم:
واما انتفاع از امام حی(عج):
 

وجه حجّت : اهل بیت (ع) با مثالی که از وجود امام حی به عنوان خورشید پشت ابر می‌زنند به همه جا گیر بودن نور امام (ع) اشاره می‌کنند. نور خورشید پشت ابر تنها به یک جا نمی‌رسد. بلکه همه جا و همه کس از آن بهره‌مند می‌شوند. وجه حجت انتفاع از امام حی (ع) برای کل عالم و آدم است. امام صادق (ع) در حدیثی می‌فرمایند « لولا الحجه لساخت الارض اهلها » یعنی اگر حجت ( وجه حجت امام (ع) ) نمی‌بود زمین اهلش را فرو می‌برد زندگی آدم و عالم به یمن وجود امام حی (ع) است. تازه در این حدیث امام صادق (ع) به اندازه‌ی فهم مخاطب مطلب را باز کرده‌اند وگرنه برداشته شدن وجه حجت امام (ع) از یعنی نابودی موجودات و متصاعد شدن ماده. مصداق هائی ازاین وجه عبارتند از: قادر بودن انسان به حرکت دادن اجزای بدن خود یا اینکه مثلا در زمان صور اول، اسرافیل (ع) وجه حجت امام (ع) را از دنیا بر می‌دارد که نتیجه‌ی آن متصاعد شدن اجسام موجود در دنیا از جمله کوه‌ها

اگر امام زمان (عج) بالای سر ما نبودند ومن و شما را از جانب خدا نفع نمی بخشیدند، فکر می کنید ما در میان اینهمه شیاطین می توانستیم تحمل و دوام بیاوریم؟ از این منظر وارد شوید منظر انتفاع از امام زمان(ع) خوبانمان را کسانی بدانید که بیشتر از امام زمان (عج) از پشت ابرهای غیبت نفع می برند به خاطر این محبت نزدشان جمع شوید به خاطر این محبت از أنها بهره برداری کنید زیرا نوری که به أنها میرسد قابلیت انعکاسشان  بیشتر است وبه این صورت به من وشمامنعکش می شود.حضور در محفل چنین خوبانی باعث انتفاع می گردد چون آنها نور را منعکس می کنند چقدر زیباست این منظرو چقدر پرفایده است این منظر،وچقدر ضعیف است از غیر این منظر نگریستن به خوبان .

ولی یادمان نرود که ابتدا به یقین برسیم که شخص از امام(ع) انتفاع میبرد و گفتهایش برداشتهای خودش یا استنباط ذهنیش نباشدانتفاع بردن از امام و گفتهای کسی که انتفاع برده است در کلامش نور است وباعث حرکت دادن بسوی امام (ع) است.

دوستان عزیز بیایید تا ما در جامعه مان دنبال آثار امام(ع) بگردیم. امام در جامعه اثر دارند.نه در یکی دو نفر خورشید از انسوی ابر تمام زمین را روشن میکند و تمام ان محوطه ای را که می تابد روشن می کند.

دریافت
حجم: 521 کیلوبایت
توضیحات: چهل شب

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین

امام (عج)از هیچ کس کمک قبول نمیکنند وکسی هم نمیتواند امام را یاری کند مگر اینکه نوری از امام شود یعنی شخص ابتدا باید شاکله اش نوری از امام باشد چگونه امکان دارد شخص ضعیف بتواند به شخصی مافوق خود کمک کند

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و توکلت علی الله و اعتصمت بحبل الله

«اگر من یک کاروانی بودم ... »

کاروان عاشورا بر پا شده است، و صحبت از عاشورا و کربلا است. همه جا را مفهوم عاشورا فرا گرفته و زمین کربلا در عطش قدوم مبارک امام علیه السلام

اما من! «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا»!

خدایا می خواهم ارض وجودم به نور امام علیه السلام روشن شود. می‏خواهم عاشورا با تمام ابعادش به بهترین وجه در عالم وجودم پیاده شود. خدایا می خواهم وجودم ظرف عاشورا و کربلا باشد تا بهترین فرزندان امام علیه السلام، السابقون عالم در آن نورافشانی کنند. خدایا می خواهم ارض وجودم از عطر وجود السابقون؛ این بهترین فرزندان مادرم فاطمه(سلام الله علیها) آکنده شود. خدایا می خواهم صبح عاشورا در وجود من برپا شود. می خواهم تمام ابعادی که در وجودم حجاب نور امام علیه السلام هستند، مانع نور افشانی ایشان هستند قربانی شوند. خدایا می خواهم ...

خدایا دوست دارم آنچنان باشم که دیگر امام ندای «هل من ناصر ینصرنی» را تکرار نکنند و با دیدن من تمام غم ها و غصه هایشان برطرف بشود. دوست دارم وقتی امام علیه السلام من را می نگرند دیگر نگران هیچ موضوعی نباشند و بعد از 1400 سال لبخند بر لبان مبارکشان نقش ببندد. دوست دارم من نباشم تا امام علیه السلام باشند.

خدایا تو عاشورا را رقم زدی و آن را راه رسیدن به مولایم قرار دادی. خدایا برای رسیدن به عاشورا باید کاروانی باشد و من کاروانی! قافله سالاری باشد و من ابالفضلی! کربلا باشد و من علی اکبر، اهل بیتی باشند و من زینب(سلام الله علیهم اجمعین).

برای رسیدن به عاشورا باید در کاروان همراه امام علیه السلام بود و چشم و گوش، ایشان! صحنه ها زیاد است و باید خواست امام علیه السلام را در هوا ربود. باید در معیت وجود امام علیه السلام ماند. «معیتی مشیّتی»! اما ...

خدایا می خواهم عالم و آدم وجودم را تابع و یاور امام علیه السلام گردانم. خدایا ابالفضل علیه السلام باب الحسین علیه السلام قرار داده شد. خدایا من می خواهم خود امام علیه السلام باشم! خدایا حتی نمی خواهم نشانی از من بماند. فقط امام علیه السلام باشند.

خدایا می خواهم وقتی امام علیه السلام به چیزی نگاه کردند، این، نگاه من باشد، وقتی کلامی جاری فرمودند، این، کلام من باشد، وقتی به موضوعی فکر می کنند، این، فکر من باشد، وقتی فعلی انجام می دهند، این، فعل من باشد. وقتی امام علیه السلام مناجات می فرمایند، این، مناجات من باشد. خدایا می خواهم تنها امام وجود باشند و من عدم.

بود و نبود من تویی فاطمه نبود و بود من تویی فاطمه ...

خدایا بهترین توصیف را در این وجود جاری کن. خدایا مرا در کاروان امام علیه السلام قرار دادی و به من فهماندی که تو باید باب مولایت باشی! باید هستی و نیستی تو مولایت باشد. آوردمت درون کاروان تا اینگونه ترا برای خودم بسازم و از تو خودم را بسازم؛ چرا که برای این موضوع وجودت دادم.

خدایا نمی خواهم باشم، تا من باشم و رفتاری که باید در قبال مولایم داشته باشم چرا که حتی در اوج آن، این رفتار ها منسوب به «من» و من جدای از مولایم !

خدایا نمی دانم اوج منظر و تفکر نسبت به کاروان مولای مهربانم چیست؟ و من باید چه توصیفی عرضه کنم؟

اما همین دانم که شما مرا برای این موضوع خواستید و به این ماجرا مبتلا نمودید. خدایا می دانم تمام کلمات درون کاروان عاشورایی شما پرورده می شوند و ثمر می دهند. خدایا می دانم القاء و ابتلاء، کلیم و کلمه شدن در عاشورای کاروان شما رقم می خورد.

خدایا یوم الله رجعت صبح عاشوراست. اما من کجا هستم؟ خدایا شما اوج تربیت های نشئاتی را مدت هاست جاری فرمودید ولی من هنوز، نمی دانم ... . نمی دانم از صبح عاشورا بنویسم یا از عصر عاشورا؟ نمی دانم در عاشورای اول ساکن باشم یا ...؟! و یا در ثمره عاشورا یعنی ملک کبیر مادرم فاطمه(سلام الله علیها)؟! و یا از آن نیز باید عبور کنم؟! خدایا دوست دارم با نگاه به تو توصیف کنم نه با نگاه به خودم. دوست دارم آنگونه که شما هستید عاشورا و کربلا را بنگرم نه آنگونه که خودم فکر می کنم و می نگرم. دوست دارم حتی این توصیف نیز از شما باشد نه از من، برای شما باشد نه برای خودم، با شما باشد نه با من و دائم جاری باشد. خدایا دوست دارم به رحمت تو بنگرم و صحنه را توصیف کنم، دوست ندارم خودم را ببینم، اینکه چه هستم، کجایم و چه باید کنم؟ دوست دارم شما را ببینم، شما چه هستید، کجائید و چه می‏کنید!

خدایا! قبل از هر رفتاری تو به من یاد دادی که باید معرفت داشته باشم، چرا که سطح صادره‌های من بر اساس میزان معرفتی است که واجد هستم. تا چه کسی معرفتش نسبت به امام علیه السلام بیشتر باشد! لاجرم برای بیان اوج بایدها نسبت به امام علیه السلام و اوج صادره‌ها در قبال امامدر قبال امام علیه السلام باید واجد اوج معرفت امام علیه السلام بود. اما اوج معرفت نسبت به امام علیه السلام چیست؟ چگونه می توان به این درجه از معرفت نایل شد؟ چه کسی می تواند من را واجد این درجه از معرفت گرداند؟ مسیر چیست؟ و چگونه؟ در کاروان امام حسین صلوات الله علیه درجات معرفت، ایمان و به تبع صادره های کاروانیان در قبال امام علیه السلام متفاوت بود. در این کاروان عظیم و عجیب نخبگان تشیع حضور دارند؛ یعنی زینب سلام الله علیها، ابالفضل و علی اکبر علیهماالسلام و نیز حبیب و زهیر و غلام سیاه(رحمه الله علیهم).

صادره‌های همه این خوبان در قبال امام علیه السلام بسیار قیمتی، اما درجات این صادره های نیک با هم متفاوت بود. صادره‏های ابالفضل علیه السلام با صادره های دیگر کاروانیان قابل مقایسه نیست و بسیار قیمتی تر است و نیز صادره های زینب سلام الله علیها بسیار قیمتی تر از صادره های ابالفضل علیه السلام! اما چرا این همه تفاوت در صحنه ای یکسان، در قبال یک ماجرا و در قبال یک امام علیه السلام؟ فرهنگی که هر کدام از این خوبان در قبال امام علیه السلام عرضه کردند نمود معرفت این بزرگواران بود. تا معرفت چه کسی نسبت به امام علیه السلام قویتر باشد و به تبع فرهنگ او قویتر و قیمتی‏تر!

همانطور که مولای عزیزتر از جانمان امیرالمومنین علیه السلام می فرمایند: «اول الدّین معرفته»، صادره های ما در قبال امام علیه السلام بر اساس میزان معرفت ما از ایشان است. حال من می خواهم اوج بایدهای در قبال امام علیه السلام را عرضه کنم آیا نباید اوج معرفت نسبت به امام علیه السلام را داشته باشم؟

این معرفت نسبت به امام علیه السلام چیست؟ وقت من کم است و «الیه راجعون» معطل من! در حساس‌ترین مقطع تاریخ قرار داده شده ام، لحظه ای که تمام السابقون گذشته آروزی حضور در آن را داشتند! من هستم ولی هنوز مولایم را نمی شناسم! حضور دارم ولی خاصیتی که در شأن امام علیه السلام باشد ندارم؛ ثمره ای که لبخند رضایت بر لبان مبارک مولایم بنشاند؛ چیزی که بسیار به آن احتیاج دارم!؟ معلوماتم نسبت به امام علیه السلام ناچیز است. خدایا من در محضر مولایم هستم و غافل از ایشان، در رکاب ایشان هستم و بی توجه به ایشان، همراه ایشان هستم اما در معیت ایشان نیستم و هنوز متوجه نیستم که در قافله چه کسی قرار دارم. من باید بهترین باشم برای امام علیه السلام! اما نمی دانم این بهترین چیست؟ از من خواسته شده که اولین کسی باشم که در شب عاشورا به امام علیه السلام می رسد. خدایا تو از من انتظار دارید در اوج صالحین باشم؛ بیشترین، قویترین و بهترین برای مولایم! خدایا تو این موضوع را دغدغه‌ام قرار دادی. اما من کجایم؟ خدایا بین من و این آرزو دوران ها فاصله است؛ «آه من قلّه الزّاد و طول الطّریق و بعد السّفر...!» خدایا چه کنم؟ کجا بروم؟ اشک چشمانم را می شوید و التهاب عجیبی وجودم را به سویی سوق می دهد، ندایی آشنا و دلربا در وجودم پژواک می‏کند؛ «مگر تو مادر نداری!؟ چرا خود را تهیدست انگاشتی؟

السلام علیکِ یَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ ...

مادر! ای آرام جانم! شما که از نگاه ملتمس من، شعله های اشتیاق را در وجودم می نگرید و با نگاه مهربانتان مشتاق‌ترم می کنید، هستی ام به فدایتان! شما از همه دلسوزترید، شما که سوختنم را به نظاره نشسته اید، می‏دانم، می دانم که ...

مادرجان! چه کنم؟ جز شما کسی را ندارم، جایی ندارم و چیزی ندارم! سالها در اشتیاق فرزند مهربانتان به این سو و آن سو دویدم. تا کی اشتیاق، تا کی فراق، تا کی آواره ی بیابان دنیا به دنبال شما! چرا شما در نظر من این همه دور هستید و این فاصله خودنمایی می کند، شما که اینجا هستید، شما که اصل من هستید، شما که از رگ گردن به من نزدیکترید. اما چرا پیوسته شما را حس نمی کنم، درک نمی کنم؟

مادرجان! «حُب» وجودم را به آتش کشیده، شما را می طلبد! نمی توانم نیازم را بیان نکنم و نمی خواهم بیان کنم نکند که به خاطر عدم معرفت به شما خدای نکرده شایسته شأن شما نخواهم! فقط چشمانم را به نگاه مهربانتان می دوزم و یقین دارم که شما اجابت می فرمائید، یقین دارم که شما این نگاه برای خودتان را رها نمی کنید، یقین دارم که شما مادرم هستید و عالم‏ترین فرد به راز من و نیاز من!

مادرجان! از شما هستم، و می خواهم .....

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین